صبح برای خدافظی با میم رفته بودم فرودگاه و گهگاه ذهنم به این گریز میزد که چهطوری قراره با آدمای نزدیکترم نهایتا تا دو-سه ماه دیگه خدافظی کنم در چنین موقعیتی و واقعا نمیتونمش.
لعنت به سر تا پاتون که هر طرف سر میچرخونی یه نفر رو میبینی که کل این چند سال زندگی و جوونیش رو ریخته توی چند تا چمدون و داره با خودش میبره اون سر دنیا.
دنیای آبی یک ماهی قرمز...برچسب : نویسنده : thenegzo بازدید : 77