دویست و هشتاد و هفت.

ساخت وبلاگ

صبح برای خدافظی با میم رفته بودم فرودگاه و گه‌گاه ذهنم به این گریز می‌زد که چه‌طوری قراره با آدمای نزدیک‌ترم نهایتا تا دو-سه ماه دیگه خدافظی کنم در چنین موقعیتی و واقعا نمی‌تونمش.

لعنت به سر تا پاتون که هر طرف سر می‌چرخونی یه نفر رو می‌بینی که کل این چند سال زندگی و جوونیش رو ریخته توی چند تا چمدون و داره با خودش می‌بره اون سر دنیا.

دنیای آبی یک ماهی قرمز...
ما را در سایت دنیای آبی یک ماهی قرمز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thenegzo بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 23:02