دنیای آبی یک ماهی قرمز

متن مرتبط با «بیست و سه هفتگی جنین» در سایت دنیای آبی یک ماهی قرمز نوشته شده است

دویست و نود و نه.

  • قصه‌ی آدما رو کی می‌دونه...؟, ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و هفت.

  • کاش غصه‌ی منم در حد دختر بچه‌ی پنج-شش‌ساله‌ای بود که سه تا دونه پفکش افتاده زمین و دیگه پفک نداره و حالا بابتش ناراحته و گریه می‌کنه. -از شنبه شب، حوالی هشت و نیم-, ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و هشت.

  • وقتی باد لای موهات می‌پیچه، لذتش قابل‌وصف نیست. و این همه ساله دارین دریغش می‌کنین... اون روزی که تاریخ شده ۱، ۲، ۳. :)), ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و شش.

  • احساس می‌کنم توی این مدت انگار که بال‌های نازکت رو بسته بوده باشم و نمی‌تونستی پرواز کنی پروانه‌ی بنفشم؛ اما الان شاید آزاد شدی و رها... غمم گینه، انقدری که واژه برای بیانش ندارم. حداقل کاش می‌تونستم بوی تنت رو یه جایی برای خودم نگه‌دارم., ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و پنج.

  • من از گریه‌هام هنگ اوور می‌شم، بقیه از الکل., ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و چهار.

  • زیادی برای این زندگی آسیب‌پذیرم., ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و سه.

  • چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم که لابد دی هم یادم رفته بیام بنویسم و رسیدیم به بهمن، الان اومدم دیدم که واقعا همچین شده., ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و دو.

  • وقتی نور طوسیه، هیچ کاری نمی‌شه کر؛ دل و دماغ نداره آدم اصلا., ...ادامه مطلب

  • دویست و نود و یک.

  • چی شد که بعد این همه وقت تلاش برای حفظ آرشیو ماهانه‌م یادم رفت تا قبل تموم شدن مهر یه ردّی از خودم بذارم اینجا؟ بیشتر از هر زمان دیگه‌ای touch starvedم., ...ادامه مطلب

  • دویست و نود.

  • امسال خیلی از آدمایی که می‌شناختم رفتن؛ بیشتر از همیشه. اما امشب، یه تیکه از قلبم واقعا رفت. این‌طوریه که دیگه دلم نمی‌خواد اینجا بمونم و کاش بتونم هر چی زودتر برم. کجای این دنیا؟ نمی‌دونم! و این، در حالیه که وقتی ذهنم می‌ره سمت فکر وقتی که بخوام برم و قرار باشه با خانواده‌م خداحافظی بکنم، اصلا نمی‌تونم. -سفرت به سلامت عزیز من-, ...ادامه مطلب

  • دویست و هشتاد و نه.

  • وقتی وضعیت اینترنت اعصاب و روان نمی‌ذاره و چشم‌برهم‌زدنی همه‌ی دوروبریات رفتن، دیگه امیدی می‌مونه؟, ...ادامه مطلب

  • دویست و هشتاد و شش.

  • ورزش کردن از معدود بخش‌های روشن این روزامه، و خوشحالم بابتش. اینکه زمان‌هایی در طول هفته هست که می‌تونم اون یک ساعتش رو از ذهنم و فکرهای غالباً آزاردهنده‌ش فاصله بگیرم و توی دنیای واقعی باشم، واقعاً برام لذت‌بخشه., ...ادامه مطلب

  • دویست و هشتاد و هفت.

  • صبح برای خدافظی با میم رفته بودم فرودگاه و گه‌گاه ذهنم به این گریز می‌زد که چه‌طوری قراره با آدمای نزدیک‌ترم نهایتا تا دو-سه ماه دیگه خدافظی کنم در چنین موقعیتی و واقعا نمی‌تونمش.لعنت به سر تا پاتون که هر طرف سر می‌چرخونی یه نفر رو می‌بینی که کل این چند سال زندگی و جوونیش رو ریخته توی چند تا چمدون و داره با خودش می‌بره اون سر دنیا. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دویست و هشتاد و هشت.

  • هیچ‌وقت فکرشم نمی‌کردم اولین جایی که می‌رم کار بکنم کتاب‌فروشی باشه؛ عجیب و هیجان‌انگیزه یه مقداری., ...ادامه مطلب

  • دویست و هشتاد و یک.

  • دلم برای یه زندگی معمولی تنگ‌ه. نه که الان موقعیت ویژه و عجیب‌وغریبی داشته باشما؛ صرف اینکه مثل همیشه از نور و روشنایی لذت ببرم و در عین دوست‌داشتنش ازش فرار نکنم توی اتاقم با پرده‌های کشیده‌ش و شب‌ها برام ترسناک نباشن. که ذهنم حول این نچرخه روز رو چه‌طوری شب و شب رو چه‌طوری روز کنم. درست‌ه که همین هفته‌ی پیش بود که داشتم از شیراز لذت می‌بردم، ولی افسردگی نمی‌گه که دوباره کی پیداش می‌شه و توی خودت و فکرات اسیرت می‌کنه., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها